خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) _ محمد جواد فراهانی؛ اقتباس تبدیل و برگردان از رسانهای به ساختار و زبان رسانهای دیگر است؛ به گونهای که زبان اثر به زبان رسانهی مقصد برگردان شود. سینما به عنوان مهمترین رسانهی تصویری جهان اهمیت خاصی به اقتباس ادبی نشان داده و مطالعات تطبیقی ادبیات و فیلم از اهمیت ویژهای برخوردار است.
اقتباس به شکلهای همگون، غیرهمگون، وفادار و غیروفادار مطرح میشود. همچنین بنا به نظر دادلی اندرو، اقتباس میتواند تحتاللفظی، آزاد و وفادار باشد. به گواه تمام متخصصین نمیتوان سینما و ادبیات داستانی را از هم جدا کرد. این دو مقوله بخشی از فرهنگ امروز جهان را تشکیل میدهند. در ایران وقتی از رمان یا داستانی اقتباس میشود، علاوه بر ضعفهای اجرایی، فنی و حرفهای در سینما؛ عدم شناخت از روند اقتباس ادبی نیز چالشهایی میان فیلمسازان و نویسندگان به وجود میآورد.
هملت یک تراژدی بسیار جذاب نوشته ویلیام شکسپیر است. در طول تاریخ چه در سینما و تئاتر ایران و چه در سینما و تئاتر جهان اقتباسهای گوناگون و رنگارنگی از این اثر شاخص شده است. سریال «زخم کاری» را میتوان یکی از موفقترینها در این حوزه دانست، این سریال در فصل اول با محوریت تراژدی «مکبث» و در فصل دوم با محوریت تراژدی «هملت» تولید شده است. البته این اولین حضور هملت در مدیوم فیلمسازی ایران نیست؛ چرا که واروژ کریم مسیحی ۱۵ سال قبل از این نمایشنامه اقتباسی با نام «تردید» ساخته است
واروژ کریم مسیحی با شناخت خوبی که نسبت به این فرایند در تولید فیلم دارد؛ فیلمنامه اثرش را بر پایه نمایشنامه هملت به نگارش درمیآورد. اقتباسی که میتوان آن را یک «پارودی» دانست. «تردید» سعی میکند شکل درستی از ارتباط میان افراد را با اتکا به اثر اصلی شکل دهد و در این بین به طور ویژه به ایرانیزه کردن روابط بین کاراکترها بپردازد. در اولین قدم، اسامی ایرانی میشوند؛ کافی است به جای هملت، سیاوش و به جای اوفلیا، مهتاب را قرار دهید و روزبهان را جایگزین کلودیوس کرده و ماه طلعت را در سیمای گرترود ببینید. بدین ترتیب تردید از منظر چیدمان شخصیتی به نمایشنامه اصلی وفادار است. شخصیتهای فرعی نیز در همین مسیر قرار دارند و در اینجا انوری همان پولونیوس و گارو ایرانی شدهی هوراشیو است.
در نوشتههای شکسپیر طبیعت انسان همچون طبیعت سرکش، سرشار از چیستانها و شگفتیها است. خونخواهی پدر یکی از طبیعیترین خصایص انسانی است که خط اصلی این نمایشنامه را ترسیم میکند. بخش بزرگی از نمایشنامه شرح تردید اجتنابناپذیر هملت به انتقام است که تم اصلی نمایشنامه را تشکیل میدهد. اما طبع بشری اصولاً چندگانه و پیچیدهتر از آن است که به سادگی به ماشین قتل تبدیل شود. در فیلم «تردید» مضمون انتقام به مضمون حقیقتطلبی بدل میشود و سیاوش بیشتر از آنکه به فکر قتل عمویش باشد، به فکر پی بردن به راز نهفته در آن قتل است. به همین دلیل، آن نوع تردیدی که در نمایشنامه در شخصیت هملت جلوهگر است در فیلم به نوع دیگری درون سیاوش امتداد مییابد و کارکردش این است که این منحنی تبدیل شک به یقین را در دامنهای گستردهتر پی میگیرد و از سیاوش یک جانی یا قاتل نمیسازد.
شروع داستان فیلمنامه مصادف است با آماده شدن ماه طلعت برای مراسم عروسی و از همان نماهای اول سیاوشی را میبینیم که با این جریان مخالف است و سعی میکند ناراحتیاش را بروز ندهد. در واقع سیاوش زجری بیشتر از هملت میکشد چرا که از همان ابتدا در جریان عروسی مادر و عمویش قرار میگیرد و یکباره با آن مواجه نمیشود.
نقطه دراماتیک بعدی که مربوط به بدگمانی هملت نسبت به عمویش است و مدت زمان کوتاهی تا ملاقات با روح پدر فاصله دارد در تردید مدت زمان طولانیتری را به خود اختصاص میدهد و شک به وجود آمده درون شخصیت سیاوش به نوع دیگری بازتاب مییابد. فیلمساز سعی میکند کنشی درونی را به تصویر بکشد که از طریق آن آشفتگی سیاوش شکل محسوستری پیدا کند. بنابراین سیاوش نزد گارو رفته و ضمن شرح درونیات خود، باعث همذاتپنداری با مخاطب میشود. او که به عمویش شک دارد از طریق شخصی به نام خلیفه که زادگاهش در سیستان است با روح پدر خود ملاقات میکند.
ویژگی مهمی که فیلم در این وهله بر آن تاکید میکند نمایش آیینی مربوط به استان سیستان و بلوچستان است که یک بار در ابتدای فیلم و به طور گذرا به آن اشاره میشود و بعد زمانی که خلیفه به تهران میآید تا با سیاوش صحبت کند شاهد شکل کاملتری از این مراسم هستیم. این ارجاع برونمتنی به یک رسم خاص در آیین ایرانی از جمله مواردی است که در تغییرات فرهنگی نقش مهمی ایفا میکند. همچنین وقتی اتکا به چنین عملی از منظر آیینی بررسی شود میتواند شکل واقعگرایانه خود را حفظ کند. در هملت چنین تمایلی دیده نمیشود و شکسپیر ابایی ندارد مرزهای واقعیت را درنوردد.
خلیفه طی این مراسم که بیشباهت به مراسم اجرا شده در فیلم «باد جن» ناصر تقوایی نیست روح پدر سیاوش را در قالب جسم خود احضار میکند. به کارگیری این تمهید همانطور که در عقاید باستانی مربوط به مردم این خطه نیز وجود دارد، به درستی در بطن واقعگرایی فیلم قرار گرفته و آن را دچار نزول نمیکند. چه بسا اگر فیلمساز از چنین مراسم و آیینی بهره نمیبرد آنگاه مجبور میشد به روایت ذهنی سیاوش روی بیاورد و آن وقت لحن کالسیک فیلمنامه در همنشینی با ساز و کار روایت مدرن دچار آسیب میشد.
هملت برای اینکه به طور کامل به ماجرای کشتهشدن پدرش پی ببرد خود را به دیوانگی میزند که این دیوانگی در فیلم نیز توسط شخصیت سیاوش اجرا میشود. هر چند بر خلاف داستان اصلی هملت که دیوانگی نقش بسزایی در گرهگشایی داستان ایفا میکند در اینجا به دلیل کثرت افراد مورد اعتماد سیاوش که همگی از دروغین بودن این موضوع مطلع میشوند، کاربرد چندانی پیدا نمیکند. یکی از نقاط عطف داستان زمانی رقم میخورد که هملت تصمیم میگیرد برای اطمینان از درستی سخنان روح پدر، نمایشنامهای به نام «قتل گوندزاگا» را شاه بهروی صحنه بیاورد.
حال تغییری که فیلم در این راستا ایجاد میکند استفاده از خود داستان هملت است. از اینجا به بعد نه تنها روح در حضور داستان هملت در اثر جاری است بلکه به نمایشنامه اصلی توسط بازیگران فیلم اشاره میشود و آگاهانه از آن آشناییزدایی میشود. حتی گارو به عنوان مورد اعتمادترین دوست سیاوش عواقب احتمالی پیگیری این جریان توسط او را یادآور میشود.
در نمایشنامه هملت شاه پس از تماشای مراسم دچار آشفتگی میشود که مجبور به ترک تالار نمایش میشود. این عکسالعمل کلادیوس به نمایش، جرم او را به طور حتم ثابت میکند. هملت پس از این ماجرا، بیدرنگ پیش مادرش میرود و به زودی ثدای نزاع مادر و پسر اوج میگیرد و هملت به مادرش اعتراف میکند که چقدر از وی متنفر است. او وقتی سایهای را پیش پرده اتاق میبیند، تصویر میکند که شاه در پشت پرده گوش ایستاده است. پس شمشیر را میکشد و در پردههای سنگین فرو میبرد، ولی پولونیوس، پدر اوفیلیا، که در پشت پرده پنهان شده، به جای کلادیوس به اشتباه کشته میشود. این ماجرای فیلم نیز روایتی مشابه را از سر میگذراند با این تفاوت که پرت شدن ناگهانی انوری از بالای نردبان، نسبت به داستان اصلی، کنشی کاملاً غیرعمدی قلمداد شده و سیاوش را مصون از خطا نگه میدارد.
کلادیوس که تصمیم به نابودی هملت گرفته ولی نمیخواهد آن را آشکار کند، او را به انگلستان میفرستد. در این سفر دو دوست دوران تحصیل او به نام های «روزن کرانتس» و «گیلدنسترن» نیز همراه هملت اعزام میشوند. اینان نامههایی مبنی بر حکم قتل شاهزاده را با خود دارند، اما با عوض شدن نامهها بهجای هملت، خودشان کشته میشوند. ماجرایی که در فیلم به طور کلی حذف میشود چرا که از لحاظ زمانی، تردید روایت فشردهتری را نقل میکند. در عوض روایت به شکل دیگری ادامه مییابد و روزبهان برای قتل سیاوش دست به اقدامات جدیتری میزند.
او دشمن تجاریاش صمصامی را مجاب میکند تا با او همکاری کند و دست یاری به سوی خانم افراسیابی و دکتر بنیادی دراز میکند. رویکرد فیلم تردید در سراسر اثر، منزه کردن پروتاگونیست و افزودن بر ویژگیهای منفی آنتاگونیست نسبت به نمایشنامه اصلی است. به خاطر همین دانیال، برادر ناتنی مهتاب از آن هیبت جنگآور الیریتس در نمایشنامه به شخصیتی عقب افتاده در فیلم تبدیل میشود.
در داستان اصلی زمانی که الیریتس با جنازه پدرش مواجه میشود برای انتقام به دنبال هملت میافتد. همچنین اوفیلیا که از کشته شدن پدرش به دست محبوب از شدت غم و اندوه دیوانه شده، پس از آنکه چند گل از کرانه رود میچیند، خود را در آب میافکند و غرق میشود. این اتفاق در فیلم رخ نمیدهد چرا که تردید به درونمایه عشق نسبت به درونمایه سوگ برتری میدهد.
از طرف دیگر تصمیمات شخصیت مهتاب بیشتر بر پایه عقل است تا احساس و همین موضوع سبب میشود تا با فهمیدن اصل ماجرا به جای زاری بر مرگ پدر به کمک سیاوش بشتابد و به شخصیتی کنشگر تبدیل شود.
در پرده پایانی نمایشنامه هملت، کلادیوس در ظاهر میخواهد هملت و الیریتس را آشتی دهد؛ بنابراین به خواهش او هر دو موافقت میکنند که برای سنجیدن خود، در مبارزهای نمادین شرکت کنند تا به داستان غمانگیز پایان داده شود. کلادیوس که قاطعانه تصمیم دارد هملت بمیرد به لایریتس شمشیری میدهد که نوک آن به زهر کشنده آغشته است. در طول این مبارزه تنبهتن، کلادیوس جامی زهرآلود به هملت میدهد، ولی گرترود بیخبر جام را سر میکشد و میمیرد.
سپس هملت زخمی میشود، اما پیش از مرگ در اثر گلاویز شدن شمشیر او و الیریتس جابجا شده و الیریتس نیز زخمی میشود. هملت و الیریتس هر دو توسط شمشیر زهرآلود مجروح شدهاند و میدانند که مرگشان حتمی است. در پایان هملت بهسوی کلادیوس حمله برده و او را از پای درمیآورد.
در تردید نقطه اوج فیلمنامه با خودکشی ماه طلعت به وسیله طناب دار آغاز میشود. علت این امر مشخص نمیشود اما نکته مهم در سکانس پایانی اثر، اسلحهای است که در دستان دانیال قرار دارد. در اینجا پارودی مد نظر فیلمساز شکلی هجوگونه پیدا کرده و پایانی متفاوت را برای شخصیتهای داستان ترتیب میدهد. در این فرجام یکباره سر و کله پلیس پیدا میشود، پلیسی که فقط حضور دارد و تاثیر ندارد و شخصی که ریشه فساد را به یکباره میخشکاند کسی نیست جز دانیال.
دانیال از نظر ویژگیهای شخصیتی، تفاوت فاحشی با الیریتس دارد اما با این حال در میانه میدان حضور مییابد و مرگ تمام شخصیتهای منفی را موجب میشود. در پایان اثر دو شخصیت اصلی یعنی مهتاب و سیاوش با فراموش کردن موقتی تمام زجرهایشان، نگاههایی عاشقانه را رد و بدل میکنند و فیلم فرجام خوشی را برای مخاطب ترسیم میکند.
نظر شما